اومدم بگم لعنت.لعنت به دردی که هر ماه، تا زیر سرم و آمپول نرم دست از سرم بر نمیداره.

اما وقتی دنبال تیتر می گشتم این بیت رو دیدم.ولی جناب شهریار قبول کن سخته نگم.

حداقل اینجا میشه روحمو تخلیه کنم از این همه تشویش و خستگی.

امشب وقتی درد امونمو برید فقط میگفتم کاش هیچوقت از مادر زاده نمی شدم.

اولین باری بود که از شدت درد واسه خودم آرزوی مرگ می کردم:(

+ امشب به همسرم میگم فکر کنم تو این یه سال بیشتر از پرستارا اینجا بودم:))

+ نگران آینده ام. نکنه تهش برسه به چیزایی که فکرشونم دردناکه.

+ وسط درد کشیدن، یواشکی به همسرم میگم: آخی نگاه کن لیتمنِ دکتر چه نازه

+من خوبم، البته بعد اون آمپول و قرص بایدم خوب باشم دیگه:)))


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها