با اینکه هنوز تا عید یک ماه مونده، خونه تی رو شروع کردم و به دفتر خاطراتم برخوردم، متاسفانه فقط همین یه خاطره مونده و بقیه رو نمیدونم چرا ولی همون زمان پاره کردم.

خاطره مربوط به وقتی هست که دوم راهنمایی بودم و کلی خندیدم باهاش:)))

بد نیست شما هم بخونید و از اولین هاتون بگید :)

_________________________________

به نام خدای بهار آفرین         بهار آفرین را هزار آفرین

با عرض سلام و ادب خدمت کسی که هم اکنون نوشته های من را میخواند من نلی فلانی هستم. تصمیم گرفته ام که برخی از اتفاقات روزانه ی زندگی خود را بنویسم، من برای شروع خاطره ی روز سه شنبه مورخ ۸۸/۹/۲۴ را مینویسم:

امروز زنگ اجتماعی و جغرافیا بود و ما درحال درس خواندن بودیم و معلممان هم برای دوستانشsms می فرستاد که ناگهان صدایی عجیب ما را دچار ترس و اضطراب کرد. ما بچه ها همگی با جیغ و فریاد یه طرف میز معلم هجوم بردیم و معلمم که نامش خانم زهرا میرزایی بود هاج و واج مانده بود که چه شده است!؟!

هر کدام از بچه ها در مورد این صدا نظری می دادند که من تعدادی از آن ها را در اینجا مینویسم؛

ثریا: من که در میز آخر ردیف وسط می نشینم ابتدا با شنیدن صدا خیال کردم کسی دارد کمر من را سوراخ می کند اما زمانی که احساس درد نکردم گفتم نکند تانک به کلاس دوم ب رفته و حال میخواهد به کلاس ما بیاید.

شقایق و سیده زهرا: ما خیال کردیم که زله آمده است.

نرگس: من خیال کردم کسی دارد می گ و ز د.

نسترن: من فکر کردم یک تمساح به کلاس آمده است.

بشرا: من ابتدا جیغ کشیدم و هنگامی که دیدم بچه ها به طرف خانم می روند سریع خودم را به میز خانم رساندم.

فاطمه: من فکر کردم یک اژدها آمده و میخواهد ما را بخورد اما لطفا به من و بقیه ی بچه ها نخندید زیرا فکر انسان در هنگام ترس و دلهره درست کار نمی کند.

راستی خود من هم فکر کردم که یک موش دارد دیوار را سوراخ می کند.

ما در همین فکر و خیالات بودیم که معلممان با خنده گفت : تمام حدسیات شما اشتباه است این صدای دریل است؛ در کلاس پشتی (کلاس دوم ب) برای نصب تخته ی جدید در حال سوراخ کردن دیوار هستند و زنگ بعد به کلاس شما برای نصب تخته ی جدید خواهند آمد.

ما ابتدا به نظریه های خود خندیدیم اما بعد از خوشحالی اینکه برای ما تخته ی نو می آورند هورا کشیدیم و سر از پا نمی شناختیم.در کل روز جالب و پر هیجانی بود.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها