صدای غرش رعد و آوای خوش باران حواسش را پرت می کند. عینک را از روی چشمان دریایی اش بر میدارد و از پشت میز بلند می شود.

دو دل است که پشت پنجره به تماشا بنشیند یا به تراس برود و لمسش کند؟

تصمیمش را می گیرد،حقِ این باران نه با تماشا ادا می شود نه با لمس.حقِ این باران تنها با یکی شدن ، ادا می شود.

سرسری لباسی می پوشد و شالی بر سر میندازد و دوان دوان به سمت آسانسور می رود.

بالاخره انتظار به پایان رسید، با ذوق به سمت خیابان پرواز می کند.

دستانش را باز می کند تا باران،یار مهربانش را به آغوش بکشد. سرش را بالا می گیرد تا باران، غرق بوسه اش کند.

رقص سماع** می کند و آرام آرام زمزمه می کند:

بالاخره اومدی تا بغضمو وا کنم، میدونستم میای.میدونستم منو یادت نمیره عزیزم

دیدی کسی جز تو منو نمیخواد.دیدی اونم رفت. دل شکستمو آوردم تا بند بزنی، اومدم بار دلمو سبک کنم. پا به پای هم گریه کنیم. تصمیمم رو گرفتم، یه بار برای همیشه عزاداری میکنم و تموم.یه بار به اندازه ی یه عمر براش گریه می کنم و بعدش دست به زانوهام میگیرم و بلند میشمبلند میشم و به همه ثابت می کنم تو این قصه اون باخت نه من.فردا مال منه،مگه نه؟؟ پس میچرخم و میخندم، دنیا منتظر موفقیت های منه، آینده مال منه،پس بخند بارون،منم میخندم


آن روز باران از همیشه لطیف تر بود.ققنوسی نو، زاده شد.

*تیتر از دکتر شفیعی کدکنی

**سماع به نوعی رقص از سوفیه شامل چرخش بدن همراه با حالت خلسه برای اهداف معنوی گفته می شود.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها